حدیث جونیحدیث جونی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

حدیث عشق زیبای زندگی

سر كار جديد و آدمهاش

سلام عزيز مامان الان كه اينو مينويسم خيلي دلم گرفته.از آدمها و تنگ نظريهاشون.حقيقتش سر كار جديدم هستم از محيطش خوشم نمياد هر چي محيط بزرگتر ميشه حسوديها و بدخواهيها بيشتر ميشه ولي من به خاطر تو ناز گلم مجبور شدم كه به اين محيط جديد بيام اخه اينجا تايم شيردهي داره و پنج شنبه هاشم تعطيله ولي امان از دست آدماش .كسي كه من دارم باهاش كار ميكنم يه خانمي كه دختر هم سن و سال من داره اصلاً پيش خودش فكر نميكنه كه با هر دستي بده از همون دست ميگيره من كه از راضي نيستم. بگذريم با اين حرفها ناراحتت نميكنم براي من چيزي كه مهمه تو نازنيني هستي كه خدا به ما بخشيده .جديداً اينقدر با مزه شدي كه هر كي ميبيندت دلش نميخواد از پيشت جدا شه يه صداهايي از خودت ...
17 خرداد 1393

سفر به مشهد

سلام نفس مامان امروز چهارشنبست و انشاالله اگه خدا بخواهد فردا با بابات ميخوايم بريم مشهد،اين اولين مشهديه كه سه تايي داريم با هم ميريم .اميدوارم كه خيلي بهمون خوش بگذره.الان كه دارم اينو مينويسم خيلي ناراحتم،ديردوز با بابات بحثم شد وخيلي از دستش ناراحت شدم.نميدونم چرا ولي جديداً يه شكاف بزرگ بينمون افتاده ته دلمون همديگرو دوست داريم ولي نميدونم چرا حرف همديگرو نميفهميم.تو با اون دل كوچيكت از خدا بخواه كه مشكل مارو حل كنه.هركسي گلي مثل تورو داشته باشه ديگه چه غمي تو زندگي داره ولي نميدونم چرا زندگي ما اينجوري شده فقط براي مامان با با دعا كن ناز گل من. ...
7 خرداد 1393

خبرهاي خوش

سلام عزيزم دختر قشنگم يه خبر خيلي خوب برات دارم يادته گفتم دستبندت گم شده، چند روز پيش يكي از همسايه ها پيدا كرده و به مدير ساختمون داده و بابات هم ديشب رفت نشوني دستبندتو داد و ازش گرفت نميدوني چقدر خوشحال شدم آخه اون مال شما بود و كادوي بدنيا اومدنت بود.ولي ته دلم روشن بود كه پيدا ميشه چون دستات هزار ماشاالله تپله چسبيده بوده به دستت به قفلش فشار آورده بوده و باز شده بود.الان ميخوام برات النگو بخرم كه ديگه اين مشكل و نداشته باشه.تازه يه خبر ديگه هم دارم ،فكر ميكردم حقوق اين ماهمو با ماه ديگه بدن ولي خيلي به موقع دادن چون اگه خدا بخواد اين پنج شنبه ميخوايم بريم مشهد و كلي خوش بگذرونيم و خريد كنيم واسه همين خيلي خوب شد كه الان حقوق گرفتم...
5 خرداد 1393

جشن دندوني حديث قشنگم

سلام دختر قشنگم اول از همه مامان به شما يه معذرت خواهي بزرگ بدهكارم چون هم دير به دير برات خاطره مينويسم ،هم اينكه من يه مامان تنبلم مي دوني چرا آخه هر روز يه عالمه عكس ازت ميگيرم ولي تا حالا يه دونشم نزاشتم تو وبلاگت.واقعاً شرمندم ولي الان عوضش يه دنيا حرف باهات دارم.حديث زيبا روي من تو خيلي زود داري بزرگ ميشي اينقدر زود كه بعضي وقتها فكر ميكنم براي لذت بردن از بچگيت وقت كم ميارم.اولين باري كه نشستي 93/01/25 بود و من كلي ذوق كردم.همين طور كه نشسته بودي خسته شدي و يه دفعه افتادي زمين و سرت يه كوچولو خورد زمين و بابات كلي با من دعوا كرد كه چرا مراقب بچه نيستي و دورو برش بالش نزاشتي. بگذريم تا اينكه نوبت واكسن 6 ماهگيت شد كه در تاريخ 9...
4 خرداد 1393
1